این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف، جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضى مفسران: و بقول بعضى: «فخلف منْ بعْدهمْ خلْف» تا آنجا که گفت «و لا یظْلمون شیْئا». و گفته‏اند درین سوره دو آیت منسوخ است: یکى: «و أنْذرْهمْ یوْم الْحسْرة» معنى نذارت بآیت سیف منسوخ گشت، دیگر «فلا تعْجلْ علیْهمْ» این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف. و در فضلیت سوره، ابى کعب روایت کرد از


«مصطفى (ص) قال: «من قرأ سورة مریم اعطى من الاجر بعدد من صدق بزکریا و کذب به و بیحیى و مریم و عیسى و موسى و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا الله ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا»


بسم الله، این باء بسم الله حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد، نبینى که اگر کسى گوید: «بالقلم، بالسکین» سخن ناقص بود اما اگر گوید: کتبت بالقلم، قطعت بالسکین آن گه سخن تمام شود، و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت: معناه ابدأ بسم الله مى‏گوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوى تبرک گیرم بهمه حال، آن فراخ بخشایش بروزى دادن بر همه جانوران درین جهان، و مهربان بر مومنان در آن جهان. اگر کسى گوید، باء بسم الله چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند؟ جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در «اقْرأْ باسْم ربک»، الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف. مذکران گویند این باء بلند کردند، لانها صحبت اسم الله فطالت و ارتفعت، اشار الى ان من صحب اسم المولى طال و ارتفع فى الدارین. باء که با نام مولى صحبت کرد سر افراز با ها گشت. مومن که همه عمر با نام مولى صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد؟!. و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وى طرح کردند و الف در اول وى افزودند تمامى کلمه را، تا بوى ابتدا کنند. و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنى که اسم نشانى بود مسمى را. و گفته‏اند اشتقاق اسم از سمو است، «و هو الارتفاع و العلو، یعنى ان الاسم یعلو. المسمى و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة على ما تحته من المعنى.


اما اشتقاق نام الله بر قول بیشترین مفسران از اله الاهة است اى . عبد عبادة. و یقال تأله الرجل اذا تنسک، و المعنى هو المستحق للعبادة، و ذو العبادة الذی الیه توجه العباد و بها یقصد. و قال ابو الهیثم الرازى: الله اصله اله و قال الله عز و جل: «و ما کان معه منْ إله، إذا لذهب کل إله بما خلق» و لا یکون الها حتى یکون لعباده خالقا و رازقا و مدبرا و علیه مقتدرا فمن لم یکن کذلک فلیس بآله. و ان عبد ظلما، بل هو مخلوق و متعبد. و یقال: اصل اله ولاه فقلبت الواو الهمزة کما قالوا للوشاح اشاح و معنى الولاه ان الخلق یولهون الیه بحوایجهم و یتضرعون الیه فى ما ینوبهم، و یفزعون الیه فى کل ما یصیبهم کما یوله کل طفل الى امه. و از خاصیتهاى نام الله یکى آنست که هر حرفى که از وى بیفکنى باقى که بماند تمام بود: الف بیفکنى لله بماند تمام باشد و فایده دهد: چنان که گفت «لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض.» اگر لام اول بیفکنى له بماند تمام بود و معنى دهد کقوله تعالى: «له ملْک السماوات و الْأرْض.» و اگر لام دوم بیفکنى هو بماند: «هو الْأول و الْآخر و الظاهر و الْباطن».


اما رحمن و رحیم هر دو مشتق‏اند از رحمة. لکن رحمن رحمت و روزى و نعمت فایده دهد، و رحیم رحمت و عفو و مغفرت فایده دهد، و روزى و نعمت جداست و عفو و مغفرت جدا، پس این تکرار بى‏فایده نیست، و اشتقاق رحمت از رحم است یعنى کما ان الرحم تشتمل على الجنین بالوقایة و الحمایة فکذلک الرحمة تشتمل على العبد بالرعایة و الکفایة. و گفته‏اند میان رحمن و رحیم فرق نیست از روى معنى، چنان که گویند ندمان و ندیم، و جمع میان هر دو تأکید راست چنان که گویند فلان جاد مجد.


و در شأن نزول آیت تسمیت مفسران را دو قول است: گروهى گفتند: این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفى (ص) پیش از وحى عادت داشت که «باسمک اللهم»


گفتى بر عادت عرب در جاهلیت، چون آیت آمد که «بسْم الله مجْراها و مرْساها» رسول خدا بفرمود تا بسم الله مى‏نوشتند، بعد از آن چون آیت آمد. «قل ادْعوا الله أو ادْعوا الرحْمن» بفرمود تا بسم الله الرحمن مى‏نوشتند، پس از آن چون آیت آمد. «إنه منْ سلیْمان و إنه بسْم الله الرحْمن الرحیم»


بفرمود، تمام بنوشتند و گفتند «بسْم الله الرحْمن الرحیم.»


قول دوم آنست که بیکبار از آسمان فرو آمد در بدو بعثت، ابن عباس گفت جبرئیل (ع) مصطفى (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوى «بسْم الله الرحْمن الرحیم» و این قصه در سوره علق گفته آید انشاء الله. مذهب شافعى و اصحاب حدیث آنست که بسْم الله الرحْمن الرحیم در هر سر سورتى آیتى است از آن سوره، جبرئیل از آسمان فرو آورده و بر مصطفى (ص) خوانده و خبر درست است که ابن عباس گفت: کان رسول الله (ص) لا یعرف ختم سورة حتى ینزل علیه بسْم الله الرحْمن الرحیم. و در فضیلت آیت تسمیت آورده‏اند از مصطفى (ص) که گفت: اگر آدمى و پرى همه بهم آیند چهار هزار سال تا تفسیر و فضیلت آن بدانند چهار هزار سال بآخر برسد و از فضل آن و تفسیر آن عشرى ندانسته باشند. و هر که یک بار بصدق دل بگوید «بسْم الله الرحْمن الرحیم» الله تعالى بهر حرفى چهار هزار نیکى در دیوان وى باز کند و بنویسد، و چهار هزار بدى از دیوان وى محو کند و چهار هزار درجه در بهشت بنام وى باز کند.


قوله عز و جل: «کهیعص» در بعضى تفسیرها آورده‏اند که رب العزة این حروف تهجى در اوایل سور بدان فرستاده است تا خلق را دلالت کند بر مدت بقاء اسلام، یعنى که این حروف بحساب جمل بر گیرند بى‏تکرار چندان که بر آید روزگار اسلام و بقاء این امت چندان باشد و این مدت ششصد و نود و سه سالست چون این مدت بسر آید قیامت برخیزد و رستاخیز پدید آید، و این قول بنزدیک اهل تحقیق ضعیف است از سه وجه: یکى آنکه این دعوى علم قیامتست و علم قیامت نزدیک خلق نیست، الله تعالى میگوید: «قلْ إنما علْمها عنْد الله». دیگر وجه آنست که عرب هرگز حساب جمل نشناخته‏اند و عادت ایشان نبوده، یقول الله تعالى: «إنا جعلْناه قرْآنا عربیا».


جایى دیگر گفت: «بلسان عربی مبین». سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرر بر گرفته و اگر مکرر کنند اضعاف آن باشد. و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است: وحدانى: چون ص، ق، ن، و ثنائى: چون طه، یس، حم، و ثلاثى: چون الم، الر، طسم، و رباعى: چون المص، المر و خماسى چون کهیعص و لحْم عسق. قومى گفتند: نام سورتهااند و گفته‏اند: نامهاى قرآنند و گفته‏اند: نامهاى الله تعالى‏اند و لهذا روى عن على انه کان یقول: یا کهیعص، اغفر لى.


و کان یحلف بکهیعص‏، امیر المومنین على (ع) باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهاى خدااند یا صفات وى، و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت الله بسته نشود. و درست است از ابن عباس که گفت: الکاف من کاف، و الهاء من هاد و الیاء من حلیم، و العین من علیم، و الصاد من صادق. و بروایتى دیگر از ابن عباس: کبیر، هاد، امین، عزیز، صادق. معنى آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است، بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوى، در صفت بزرگوار و در وعد استوار، راست گوى و راست کار، کلبى گفت: کاف لخلقه، هاد لعباده، یده فوق ایدیهم، عالم بتربیته، صادق فى وعده. مهم‏ها را کافى است و وعده را وافى و راه نماى بندگان و دل گشاى ایشان، بقدر از همه برتر، بذات و صفات زور، عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان، راست گوى و راست کار و راست دان.


«کهیعص». کسایى و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه، ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه، نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند على مذهبه فى الامالة، باقى همه به تفخیم خوانند بى امالت.


«ذکْر رحْمت» خبر مبتداء محذوفست و در آیت تقدیم و تأخیر است، اى هذا الذى نتلوه علیک ذکر ربک عبده زکریا برحمته. باین قول رب فاعل ذکر است و عبده مفعول است مى‏گوید: این قصه که بر تو میخوانیم یاد کرد خداوند تو است بنده خود را زکریا برحمت خویش، یعنى که برحمت خویش ذکر وى کرد و قصه وى گفت. و روا باشد که تمامى سخن در «إذْ نادى‏ ربه» بود، اى دعاء زکریا ربه کان من رحمة ربک و الهامه ایاه، مى‏گوید: دعاء زکریا و اجابت که از حق یافت رحمتى بود که خداوند تو بر وى کرد، و الهام که وى را داد. انگه قصه در گرفت و گفت: «إذْ نادى‏ ربه» اى دعا ربه فى محرابه،. «نداء خفیا» اى دعا سرا بر خواند خداوند خود را در سر، بآوازى نه بلند. بجاى آورد که در دعا اخفاء سنت است: فرموده و پسندیده الله تعالى است که مى‏گوید: «ادْعوا ربکمْ تضرعا و خفْیة» و پیغامبر (ص) گفته: «خیر الدعا الخفى و خیر الرزق ما یکفى»


و خبر درستست که قومى دعا کردند بآواز بلند و پیغامبر (ص) گفت: «انکم لا تدعون اصم و لا غایبا، انکم تدعون سمیعا قریبا.


و گفته‏اند زکریا از بهر آن در سر دعا کرد از قوم خود پنهان داشته که از ایشان شرم داشت که گویند به پیرانه سر فرزند میخواهد از زنى نازاینده. و گفته‏اند: زکریا دانست که آواز بلند و آواز نرم بنزدیک حق سبحانه و تعالى یکسانست، اما آواز نرم بخضوع و خشوع نزدیکترست و از ریا دورتر، از آن نرم گفت، آن گاه تفسیر دعا کرد و باز نمود که دعاء چه کرد و چه خواست: «قال رب» و این آن گاه بود که در محراب پیش مریم در زمستان میوه تابستانى دید نه بوقت خویش، گفت آن خداوند که قادرست که در زمستان میوه تابستانى دهد نه بوقت خویش، قادرست که پیرانه سر فرزند دهد، آن روز رغبت فرزند خواستن بوى پدید آمد، بمحراب باز شد و نماز کرد و در الله تعالى زارید، و در سر این دعا کرد: «رب إنی وهن الْعظْم منی» اى ضعف بدنى لکبر سنى، بار خدایا، تن من از پیرى ضعیف گشت و استخوان من سست شد! خص العظم بالذکر لانه اقوى ما فى الانسان و اذا وهن لا یرجى عود القوة الیه. و گفته‏اند استخوان کنایتست از دندان. شکا ذهاب اضراسه. گفته‏اند: زکریا آن وقت هفتاد و پنج ساله بود. یقال وهن یهن و وهن یوهن وهنا و وهنا اذا ضعف. و قیل: وهن بمعنى وهى.


«و اشْتعل الرأْس شیْبا» رأس اینجا کنایتست از موى سر و محاسن. چنان که در قصه موسى (ع) و برادر گفت: «أخذ برأْس أخیه» یعنى اخذ بشعر رأسه و لحیته، و الاشتعال انتشار شعاع النار، اى اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار. این بر سبیل استعارت گفت. چنان که شعلهاى آتش در وقت التهاب متفرق شود و پیدا گردد، هم چنان سپیدى پیرى در موى سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد «شیبا» نصب على التمییز.


و قال عطاء: اول من شاب رأسه ابراهیم (ع) فقال: یا رب ما هذا؟ قال هذا الوقار، قال رب زدنى وقارا.


«و لمْ أکنْ بدعائک رب شقیا» اى کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقى فیه. و السعادة ادراک الخیر و الشقاوة حرمانه. و قیل معناه: انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیا. و قیل: الدعاء مصدر یضاف مرة الى الداعى و مرة الى المدعو، فاذا اضیف الى الداعى فالمعنى لم اکن بدعایى ایاک خائبا، لانک وعدتنى الاجابة، و إذا اضیف الى المدعو فالمعنى لم اکن بدعائک ایاى و هدایتک لى و معونتک ایاى شقیا.


«و إنی خفْت الْموالی منْ ورائی.» موالى اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت: «و لکل جعلْنا موالی» یعنى العصبة، و المولى الناصر و المولى الزوج و المولى کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه، و المولى ما لا یفارقک. قال الله تعالى: «مأْواکم النار هی موْلاکمْ» و «الله تعالى مولى الذین آمنوا» اى ربهم و سیدهم. «و إنی خفْت الْموالی منْ ورائی» مى‏گوید: من مى‏ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگى خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند، و بنا خلفى ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود. و زکریا این سخن از بهر آن مى‏گفت که بنى اسرائیل را دیده بود که تبدیل دین مى‏کردند. و انبیاء را مى‏کشتند، و در زمین فساد و تباه کارى مى‏کردند، ترسید که نیازادگان وى همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندى خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد، و در شواذ خوانده‏اند «و انى خفت الموالى من ورائى». و این قراءت ضد قرءات اول است مى‏گوید: قل بنو عمى اى ماتوا و لم یبق لى ابن عم یرثنى النبوة من ورائى. و «کانت امْرأتی عاقرا» یعنى فیما مضى من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی. مى‏گوید: زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد. در ضمن این سخن سوال است یعنى که آن علت از وى زایل گردان تا بفرزند بار گیرد. و گفته‏اند «و کانت امْرأتی» این کون حال است یعنى که اکنون عاقر گشت از پیرى.


و العقر انقطاع الولادة.


«فهبْ لی منْ لدنْک ولیا» پس ببخش مرا از نزدیک خویش یارى یعنى فرزندى، «منْ لدنْک» یعنى من قدرتک و فضلک. و این از بهر آن گفت که در معقول و عادت مستبعد بود فرزند از زکریا که او را هفتاد و پنج سال از عمر گذشته و زن وى عاقر بود، و در چنین حال اگر فرزند آید بقدرت و فضل الله تعالى آید. «ولیا» یعنى ابنا صالحا تقیا.


«یرثنی» این وراثت نبوت است نه وراثت مال. فان الانبیاء لا یورثون.


قال‏ النبى (ص): «نحن معشر الانبیاء لا نورث ما ترکنا صدقة،»

و معنى وراثة النبوة ان تقوم مقامه فیها الا انها تنتقل الیه بالموت کما ینتقل المال، یقال ورث فلان شرف ابیه اذا قام مقامه فیه، و ذلک معنى‏


قوله (ص): «العلماء ورثة الانبیاء»


و معلوم: ان العلم لا یورث کما یورث المال و انه لا یوصل الیه الا بکسب و جهد و توفیق. و لکن معناه انهم قاموا مقام الانبیاء فى علمهم و حکمهم. ابو عمرو و کسایى «یرثنی و یرث» بجزم خوانند، و باقى برفع خوانند، جزم بر جواب دعا و رفع بر نعت. ولى بمعنى آنست که: مرا فرزندى بخش که از من و از همه نژاد اولاد یعقوب میراث علم و نبوت و حکمت برد. بیشترین مفسران گفتند: این یعقوب بن اسحاق است پدر یوسف، و زکریا از آل یعقوب بود از نژاد و فرزندان وى. کلبى گفت این نه یعقوب بن اسحاق است بلکه یعقوب بن ماثان است برادر زکریا. «و اجْعلْه رب رضیا» اى مرضیا ترضاه انت. و قیل راضیا بحکمک، و قیل اجعله نبیا کما جعلت آبائه نبیا.


«یا زکریا» ممدود و مقصور هر دو خوانده‏اند، مقصور قراءت حمزه و کسایى و حفص است، و ممدود قراءت باقى. و اینجا اضمارست یعنى فاجیب یا زکریا، دعاء وى اجابت کردند و گفتند: «یا زکریا إنا نبشرک بغلام اسْمه یحْیى‏ لمْ نجْعلْ له منْ قبْل سمیا» رب العزة در این آیت یحیى را دو تشریف داد که او را بدان دو تشریف گرامى کرد و بر وى منت نهاد، یکى آنست که نام وى حق نهاد جل جلاله، و با پدر و مادر نگذاشت، دیگر آنست که او را نامى نهاد که پیش از وى در دنیا هیچکس را آن نام ننهاد، و هو المعنى بقوله: «لمْ نجْعلْ له منْ قبْل سمیا». اى لم نسم یحیى احدا قبله. و روى عن ابن عباس انه قال: «لمْ نجْعلْ له منْ قبْل سمیا» اى مثلا و شبها، لانه لم یعص و لم یهم بمعصیة قط. و به‏


قال النبى (ص): «ما اذنب یحیى بن زکریا ذنبا و لا هم بامرأة»


و قیل لم تلد العواقر مثله. و قیل: «لمْ نجْعلْ له» اى لزکریا من قبل سمیا اى ولدا و العرب تسمى الولد سمیا.


ذکره النقاش فى تفسیره و قیل: معناه سمیناه قبل العلوق و قبل الولادة و لم تسم احدا قبله على هذا الوجه. و روى عن وهب قال: نادى مناد من السماء ان یحیى بن زکریا سید من ولدت النساء، و ان جرجیس سید الشهداء! و سمى یحیى لانه یحیى به دین الله و قیل لان رحم امه حى به، و قیل لان الله احیاه من بین مسنین فى حکم الولادة، و قیل لانه استشهد و الشهداء احیاء. پس چون فرشتگان او را بشارت دادند بفرزند گفت: «رب أنى یکون لی غلام» و انا شیخ کبیر لم یولد لى و انا شاب قوى «و امْرأتی عاقر» لم تلد فى حال شبابها؟ خداوندا مرا فرزند چون بود؟ و من مردى پیر بزاد در آمده و زن من نازاینده؟ و در جوانى هرگز از ما هیچ فرزند نیامده؟ این سخن نه بر سبیل استنکار و استبعاد گفت که وى از قدرت الله تعالى بعید میداشت که به پیرى فرزند تواند داد! لکن بر سبیل تعجب و تعظیم قدرت الله باز گفت. و از بس که شادى بدل وى رسیده بود تعجیل کرد بشناخت کیفیت آن فرزند دادن، و نشان و علامت آن در خواستن. و گفته‏اند نیز که سیاق این سخن بر وجه استفهام است نه بر وجه استنکار، میخواست تا بداند که این فرزند هم از این زن عاقر خواهد بود؟ بر هیأت پیرى ایشان خواهد بود؟ یا ایشان را با حال جوانى بر دو فرزند دهد؟ و قیل: لما سمع نداء جبرئیل بالبشارة وسوس الیه الشیطان انه لیس من الله و انما هو من الشیطان. فذکر ذلک دفعا للوسوسة. «و قدْ بلغْت من الْکبر عتیا» اى یبسا و انتهاء فى السن. یقال عتا یعتو عتوا عتیا و عسى یعسو عسوا و عسیا اذا یبس شیبا. و قیل معناه «بلغْت من الْکبر» حالة جف الماء فى صلبى قرأ حمزه و الکسائى و حفص عتیا بکسر العین و الباقون بالرفع و هما لغتان.


«قال کذلک» اى قال جبریل کذلک انت و امرأتک شیخان کبیر ان على هذه الحالة ترزقان الولد و لا تردان الى حالة الشباب. جبریل (ع) گفت اکنون چنین است که شما را فرزند دهد در حال پیرى و ضعیفى چنین که هستند «قال ربک هو علی هین» اى اعطاء الولد على هذه الحالة منکما، على هین سهل لا یلحقنى فیه نصب و لا تعب و لا مشقة.


و قیل تقدیره «کذلک قال ربک» یعنى کما قیل لک قال ربک «هو علی هین». یقال هان یهون هونا فهو هاین و هین و هین.


و فى خبر: المومنون هینون لینون.


قرأ حمزه و الکسائى و قد خلقناک بالنون على الجمع و الباقون بالتاء على الوحده، و المعنى واحد لان الفعل فیهما الله عز و جل لانه خالق کل شی‏ء. یقول تعالى: «و قدْ خلقْتک منْ قبْل» اى‏ من قبل یحیى. «و لمْ تک» اصلا فاوجدتک من العدم، کذلک اقدر على خلق الولد و انتما على هذه الحالة، لان الایجاد من العدم ابلغ فى القدرة من ایجاد الولد من الشیخین الکبیرین.


«قال رب اجْعلْ لی آیة» اى قال زکریا، رب اجعل لى علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به. این باز سوالى دیگر است که از شادى بشارت بیرون داد و گفت: خداوندا مرا علامتى نماى بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادى افزاید و یقین، که اجابت دعا کردى. «قال آیتک ألا تکلم الناس» اى آیة ذلک ان لا تقدر على مکالمة الناس «ثلاث لیال» مع ایامها «سویا» صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس، فتعلم بذلک ان الله وهب لک الولد. و «سویا» نصب على الحال و فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره الا تکلم الناس سویا ثلاث لیال. و عن ابن عباس «ثلاث لیال سویا» اى ثلث لیال متتابعات، جعله وصفا لثلاث. در قرآن آیت برد و معنى آید: یکى بمعنى عبرت، چنان که در سوره المومنین گفت: «و جعلْنا ابْن مرْیم و أمه آیة» اى عبرة. و در سورة العنکبوت گفت: «و جعلْناها آیة للْعالمین» اى عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت: «و لقدْ ترکْناها آیة فهلْ منْ مدکر» اى عبرة و در سورة النحل گفت: «إن فی ذلک لآیة لقوْم یتفکرون». اى لعبرة. دیگر بمعنى علامتست. چنان که درین سوره گفت: «رب اجْعلْ لی آیة، قال آیتک ألا تکلم الناس» و در سورة یس گفت: «و آیة لهمْ أنا حملْنا ذریتهمْ» «و آیة لهم اللیْل نسْلخ منْه النهار». یعنى و علامة لهم، و در سورة الروم گفت: «و منْ آیاته» اى و من علامات الرب انه واحد. «أنْ خلقکمْ منْ تراب» و امثال این در قرآن بسیارست.


«فخرج على‏ قوْمه من الْمحْراب» اى فخرج فى تلک الایام التى اراه الله تعالى فیها تلک الایة، من المحراب. اى من المصلى و قیل نزل من الغرفة، و المحراب اشرف موضع فى البیت. و قوله «على‏ قوْمه» یدل على انه اشرف علیهم. «فأوْحى‏ إلیْهمْ».


الوحى فى کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة، و هو فى قصة النحل الهام، یقال وحى و اوحى اذا اشار بحاجب أو ید، «أنْ سبحوا بکْرة و عشیا» فى ذکر البکرة دلیل على ان اللیالى کانت مع الایام، و السبحة الصلاة النافلة، و البکرة اول النهار، یقال بکر و بکر و ابتکر، و العشی ما بعد قائم الظهیرة. و فى الایة تقدیم و تأخیر، تقدیره «فخرج على قومه من المحراب بکرة و عشیا» فى اللیالى الثلاث فاشار الیهم ان صلوا»، زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادى و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودى، تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر الله تعالى داشتى، پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند، با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همى آمد و باشارت همى نمود که، بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید. و گفته‏اند که وحى اینجا بمعنى کتابت است، اى کتب لهم فى کتاب، و قیل على الارض، مفسران را خلافست، که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود؟


قومى گفتند: بر سخن گفتن توانا بود، اما نمى‏گفت، از بهر آنکه او را نهى کرده بودند از آن، و مى‏خواستند که آن سه روز بکلیت با عبادت الله تعالى پردازد، و دلیل بر این قول آنست، که زبور مى‏خواند و تهلیل و تسبیح مى‏کرد و بوى خطاب آمد: «و اذْکرْ ربک کثیرا و سبحْ بالْعشی و الْإبْکار». و قومى گفتند، سخن با مردم نمى‏توانست گفت، که زبان وى دربسته بودند، بعقوبت آن که بعد از مشافهه فریشتگان، سوال کرد و آیت خواست.


«یا یحْیى‏ خذ الْکتاب بقوة» قال کعب الاحبار، کان یحیى بن زکریا نبیا حسن الصورة و الوجه، لین الجناح، قلیل الشعر، قصیر الاصابع، طویل الانف، مقرون الحاجبین، رقیق الصوت، کثیر العبادة، قویا فى طاعة الله عز و جل. و کان قد ساد الناس فى عبادة ربه و طاعته.


روى ابو هریره قال: سمعت رسول الله (ص) یقول: کل ابن آدم یلقى الله عز و جل بذنب قد أذنبه، یعذبه علیه ان شاء او یرحمه الا یحیى بن زکریا.


فانه کان سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین.


«خذ الْکتاب بقوة». در قرآن قوة بر پنج وجه آید: یکى بمعنى عدد. چنان که در سورة هود گفت: «و یزدْکمْ قوة إلى‏ قوتکمْ» اى عددا الى عددکم، همانست که در سورة الکهف گفت، «فأعینونی بقوة» اى بعدد من الرجال، و در سورة النمل گفت: «نحْن أولوا قوة» اى عدد کثیر. وجه دوم قوة بمعنى بطش است، چنان که در سورة المصابیح گفت: «منْ أشد منا قوة» یعنى بطشا، و در سورة هود گفت: «لوْ أن لی بکمْ قوة» اى بطشا. وجه سوم قوة بمعنى شدت است، چنان که در سورة هود گفت: «إن ربک هو الْقوی الْعزیز» اى الشدید الذى لا یضعف، جاى دیگر گفت: «یرْزق منْ یشاء و هو الْقوی الْعزیز»، و در سورة القصص گفت: «لتنوأ بالْعصْبة أولی الْقوة» یعنى اولى الشدة ، وجه چهارم قوة بمعنى سلاح و رمى چنان که در سورة الانفال گفت: «و أعدوا لهمْ ما اسْتطعْتمْ منْ قوة» یعنى السلاح و الرمى، وجه پنجم قوة بمعنى جد و مواظبت است، چنان که در سورة البقرة و در سورة الاعراف گفت: «خذوا ما آتیْناکمْ بقوة» یعنى خذوا ما فى التوراة بالجد و المواظبة علیه، همانست که درین سورة گفت: «یا یحْیى‏ خذ الْکتاب بقوة» اى بالجد و المواظبة، علیه «خذ الْکتاب بقوة» هاهنا التوریة. و قیل الوحى و الدین و الحکم.


قال رسول الله (ص) للذین تحاکما الیه فى حد الزنا: «نعم اقضى بینکما بکتاب الله» ثم امر بالرجم، و لیس فى القرآن ذکر الرجم و لکن فى القرآن تولیة الرسول و حکم رسول الله (ص) و منه قوله تعالى: «ثم أوْرثْنا الْکتاب» یعنى الدین و الحکم و کذلک قوله: «ورثوا الْکتاب.»


یحیى زکریا پیغامبرى بود مرسل به بنى اسرائیل. هفت ساله بود که او را نبوت دادند و بوى وحى آمد، بر انجمن بنى اسرائیل بییستاد و ایشان را بر پنج چیز دعوت کرد: بر توحید و بر نماز و بر روزه و بر صدقه و بر ذکر خداى عز و جل. در خبرست که کودکان با وى گفتند: اذهب بنا نلعب، فقال ما للعب خلقت.


اینست که رب العالمین گفت: «و آتیْناه الْحکْم صبیا»، در کودکى او را دین و حکمت و نبوت دادیم. الحکم و الحکمة واحد، کالقل و القلة و قیل الحکم الفهم بکتاب الله، و الحکمة الاصابة بالرأى و وضع الاشیاء موضعها. و قال ابن عباس من قرأ القرآن قبل ان یحتلم فهو ممن اوتى الحکم صبیا.


و روى ان الله عز و جل اوحى الى یحیى بن زکریا. یا یحیى اذا والیت عبدى انبتت الحکمة فى صدره لم یسکن الى غیرى و کیف یسکن و انا جلیسه، یا یحیى اذا والیت عبدى، انیتت الحکمة فى صدره، فنبت الاصل فى القلب و نطق الفرع باللسان.


«و حنانا منْ لدنا» یعنى و اعطیناه مع الحکمة رحمة و عطفا من عندنا. و قیل معناه جعلناه رحیما على الخلق، یدعوهم الى الهدى، و یعلمهم العلم. الحنان العطف و الشفقة مشتق من حن الیه حنینا، اذا مالت الیه نفسه حتى اظهر الجزع من انقطاع رویته عنه و اشتیاقه الیه. و الحنان المترحم و المنان المعتق. قال الشاعر: حنانک ذا الحنان‏ اى ارحم یا رحیم و قد یثنى فى الدعاء کقول طرفة:


ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا


حنانیک بعض الشراهون من بعض

کانه قال تحنن مرة بعد اخرى، و مثله فى التثنیة «لبیک و سعدیک» اى اقامة بامرک بعد اقامة، و اسعادا لک بعد اسعاد.


«و زکاة» اى اعطیناه طهارة و صلاحا، فلم یعمل بذنب. قال الکلبى: صدقة تصدق الله بها على ابویه، و قیل برکة و نماء. و نصب «حنانا و زکاة» عطفا على الحکم، و قیل نصب على المفعول له و الواو زائدة. «و کان تقیا». مسلما مخلصا مطیعا.


«و برا بوالدیْه» اى بارا بهما یتعطف و لا یخالفهم. و در شواذ خوانده‏اند بکسر باء، معطوفا على قوله «و آتیْناه الْحکْم... و حنانا... و زکاة... و برا بوالدیْه» و البر الحب و قیل الاسراع الى الطاعة و المبالغة فى الخدمة. «و لمْ یکنْ جبارا عصیا» الجبار الذاهب فى نفسه، العاتى فى فعله، الغلیظ على غیره. و قیل الجبار الذى یقتل و یصرب على الغضب و العاصى و العصى واحد، و العصى فى المعنى اکثر و ابلغ.


«و سلام علیْه یوْم ولد» اى سلام له منا حین ولد این ثنائیست که الله تعالى بر یحیى زکریا کرد، و کرامتى که او را بدان مخصوص کرد، و او را در زینهار و پناه خود گرفت، در سه جایگاه بسه وقت: یکى بوقت زادن او را نگاه داشت از همز و طعن شیطان، دیگر بوقت وفات از هول مطلع و ضغطه قبر، سدیگر روز قیامت از فزع اکبر. قال سفیان بن عیینه: اوحش ما یکون المرء فى ثلاثة مواطن: یوم ولد، فیرى نفسه خارجا مما کان فیه.


و یوم یموت، فیرى قوما لم یکن عاینهم و احکاما لیس له عهد، و یوم یبعث، فیرى نفسه فى هول عظیم. فخص الله یحیى بن زکریا بالکرامة و السلام و السلامة فى المواطن


الثلاثة.


و گفته‏اند یحیى و عیسى بهم رسیدند، یحیى گفت: اى عیسى از بهر من آمرزش خواه از حق جل جلاله که تو از من بهى! عیسى گفت: لا، بل تو از من بهى، آمرزش خواه از حق جل جلاله تو از بهر من، نه بینى که رب العزه بر تو ثنا کرد، و من بر خود ثنا کردم، من خود را گفتم: «و السلام علی یوْم ولدْت و یوْم أموت و یوْم أبْعث حیا» و رب العزة از بهر تو گفت: «و سلام علیْه یوْم ولد و یوْم یموت و یوْم یبْعث حیا»